سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدا را فرشته‏اى است که هر روز بانگ بر مى‏دارد : بزایید براى مردن و فراهم کنید براى نابود گشتن و بسازید براى ویران شدن . [نهج البلاغه]
3  سفر طولانی آخرت  4

حکایاتى درباره حسن خلق (جمعه 87/5/18 :: ساعت 8:42 صبح )

 


1- نقل است که روزى مالک اشتر از بازار کوفه مى گذشت و بر تن او پیراهن و عمامه اى از خام بود. یکى از بازاریان که او را نمى شناخت به نظر حقارت به او نگاه کرد و از روى استهزاء و استخاف گلوله گلى به طرفش پرتاب کرد. مالک از او بگذشت و چیزى به او نگفت . پس به آن مرد گفتند که آیا مى دانى به چه کسى این اهانت و استهزاء نمودى ؟ گفت : نه . گفتند: این شخص مالک اشتر، یار امیرالمؤ منین (ع) بود. آن مرد ترس و لرزه گرفت و عقب مالک برفت تا او را دریابد و عذر خواهى نماید؛ مالک را در مسجد یافت که به نماز ایستاده . چون از نماز فارغ شد، آن مرد روى پاهاى مالک افتاد که ببوسد، مالک فرمود: چرا چنین مى کنى ؟ گفت از آن کارى که کرده ام عذر مى خواهم مالک فرمود: که بر تو باکى نیست به خدا سوگند که من داخل مسجد نشدم مگر براى آنکه براى تو استغفار کنم .
مؤ لف گوید ملاحظه کن که چگونه این مرد از حضرت امیرالمؤ منین (ع) کسب اخلاق کرده است ، با آنکه از امراء لشکر آن حضرت است و شجاع و شدید الشوکة است و شجاعتش به مرتبه اى است که ابن ابى الحدید گفته که اگر کسى قسم بخورد که در عرب و عجم شجاعتر از اشتر نیست مگر استادش امیرالمومنین (ع)، گمان مى کنم که قسمش راست باشد. چه بگویم در حق کسى که لشکریان معاویه را درهم کوبید و شکست داد و امیرالمؤ منین (ع) در حق او فرمود که اشتر براى من چنان بود که من براى رسول خدا صلى الله علیه و آله ، بودم و به اصحاب خود فرمود که کاش در میان شما مثل او دو نفر بود بلکه کاش یک نفر مثل او داشتم و شدت شوکتش بر دشمن از تاءمل در این اشعار که از آن بزرگوار است معلوم مى شود:


بقیت وفرى و انحرفت عن العلى   و لقیت اضیافى بوجه عبوس 
ان لم اشن على ابن هند غارة    لم تخل یوما من نهاب نفوس  
خیلا کامثال السعالى شزبا   تغدوا ببیض فى الکریهة شوس 
حمى الحدید علیهم فکانه    و مضان برق او شعاع شموس 24 

بالجمله با این مقام از جلالت و شجاعت و شدت و شوکت ، حسن خلق او به مرتبه اى رسیده که یک فرد عادى به او اهانت و استهزاء مى نماید ولى ابدا تغییر حالى براى او پیدا نمى شود بلکه مى رود در مسجد و نماز مى خواند و براى او دعا و استغفار مى گوید اگر خوب ملاحظه کنى این شجاعت و غلبه بر هواى نفس خود، بالاتر است از شجاعت بدنى او؛ امیرالمومنین (ع) فرموده : اشجع الناس من غلب هواه .

2- شیخ مرحوم در خاتمه مستدرک از جناب خواجه نصیر الدین طوسى قدس سره نقل کرده که روزى از جانب شخصى کاغذى به دستش رسید که در آن کلمات زشت گفته بودند؛ از جمله این کلمه زشت در آن بود یا کلب بن کلب . خواجه چون آن کاغذ را مطالعه فرمود جواب آنرا به متانت و عبارات خوش مرقوم داشت بدون یک کلمه زشتى ؛ از جمله مرقوم فرمود که قول تو خطاب به من : اى سگ ، این صحیح نیست زیرا که سگ به چهار دست و پا راه مى رود و ناخنهایش بلند و دراز است ولى من قامتم راست است پوستم آشکار و نمایان است ، نه آنکه مانند سگ ، پشم داشته باشم من بر خلاف سگ حرف مى زنم و مى خندم پس این صفاتى که در من است با سگ جور نمى آید در این صورت نمى توانم سگ باشم .

مؤ لف گوید که این اخلاق شریف از این محقق جلیل ، تعجبى ندارد زیرا که آیة الله علامه حلى رضوان الله علیه در حق او فرمود که این شیخ افضل عصر خود در علوم عقلیه و نقلیه بود و کتب بسیارى در علم و حکمت و احکام شرعیه بر مذهب امامیه تاءلیف فرموده است .
این فقیر گوید: اینجا جاى تمثل به این شعر است :

هر بوى که از مشک و قرنفل شنوى   از دولت آن زلف چو سنبل شنوى 

خواجه این حسن خلق را از رجوع به دستورالعمل و کردار ائمه اطهار صلوات الله علیهم گرفته است ؛ آیا نشنیده اى که حضرت امیرالمؤ منین (ع) شنید که مردى قنبر را دشنام مى دهد، قنبر خواست که دشنام او را برگرداند که حضرت او را ندا کرد: مهلا یا قنبر (آرام باش اى قنبر) بگذار که این شخص دشنام دهنده خوار باشد همانا با سکوت خود خداوند رحمان را خشنود مى کنى و شیطان دشمن خود را شکنجه مى دهى ؛ سوگند به خداوند که مؤ من خدا را با حلم و بردبارى خشنود مى کند و با خاموشى خود شیطان را خشمناک مى سازد.

همه گروهها به مدح و ستایش خواجه برخاسته اند؛ جرجى زیدان در آداب اللغة العربیه در ترجمه او گفته که کتابخانه اى ساخت و آن را پر از کتابهاى گوناگون کرد که تعداد به چهار صد قبه مى رسید. و اقام المنجمین و الفلاسفه و وقف علیها الاوقاف فزها العلم فى بلاد المغول على ید هذا الفارسى کانه قبس منیر فى ظلمه مدلهمه .
و حقیر در کتاب فوائد الرضویه که در تراجم علماء امامیه است ترجمه این بزرگوار را به اندازه اى که فراخور آن کتاب بود نگاشتم و نوشتم که اصل آن جناب از وشاره است که یکى از بلوک جهرود ده فرسخى بلده قم است لکن ولادت با سعادتش در طوس در یازدهم جمادى الاولى سنه 597 (پانصد و نود و هفت ) واقع شده و در آخر روز دوشنبه هجدهم ذى الحجه سنه 672 وفات کرد و در بقعه منوره کاظمیه به خاک سپرده شد و بر لوح مزارش ‍ نوشتند: و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید بعضى تاریخ فوت آن جناب را به نظم در آورده و گفته :

نصیر ملت و دین پادشاه کشور فضل   یگانه اى که چه او مادر زمانه نزاد 
به سال ششصد و هفتاد و دو به ذى الحجه    به روز هیجدهم درگذشت در بغداد  

3- نقل شده که روزى شیخ الفقهاء مرحوم حاج شیخ جعفر صاحب کشف الغطاء در اصفهان پیش از آنکه نماز شروع کند وجهى بین فقرا قسمت نمود پس از اتمام آن به نماز ایستاد. یکى از سادات فقیر خبردار شد، بین دو نماز خدمت شیخ رسید و عرض کرد که مال جدم را به من باز ده ، فرمود: تو دیر آمدى و اکنون دیگر چیزى نمانده که به تو بدهم . سید در غضب شد و آب دهان خود را بر محاسن مبارک شیخ افکند شیخ از محراب برخاست ، و دامن خود را گرفت و در میان صفوف جماعت گردش کرد و فرمود که هر که ریش شیخ را دوست دارد به سید کمک کند پس مردم دامن شیخ را پر از پول نمودند. شیخ آنها را به سید داد پس از آن به نماز عصر ایستاد. خوب ملاحظه کن در این خلق شریف که به چه مرتبه رسیده در این بزرگوار که رئیس مسلمین و حجة الاسلام و فقیه اهل بیت (علیهم السلام ) بوده ، و فقاهتش به مرتبه اى بود که کتاب کشف الغطاء را در سفر تصنیف کرده و نقل شده که مى فرمود: اگر کتب فقهیه را همه را بشویید، من از طهارت تا دیات را مى نویسم ، و اولادش تمامى ، فقها و علماء جلیل بوده اند.

 

شیخ ما ثقة الاسلام نورى (رحمه الله علیه ) در حال آن جناب فرمود سزاوار است که انسان اندیشه کند در مواظبت این بزرگوار بر سنن و آداب و مناجاتش در اسحار و گریه و تذلل او براى پروردگار و مخاطبات او با نفس ‍ خود که مى گفت : تو جعیفر بودى پس جعفر شدى پس شیخ جعفر گشتى پس شیخ عراق گشتى پس رئیس مسلمین شدى ؛ یعنى فراموش مکن اوائل خود را، او را از کسانى خواهى یافت که حضرت امیرالمؤ منین (ع) او را براى احنف بن قیس توصیف فرموده است :

فقیر گوید که آن حدیثى است طولانى در ذکر اوصاف اصحاب خود که براى احنف بعد از قتال اهل جمل ؛ بیان فرموده است از جمله فقراتش این است :

فلو راءیتهم فى لیلتهم و قد نامت العیون و هداءت الاءصوات و سکنت الحرکات من الطیر فى الوکور و قد نهتهم هول یوم القیمة و الوعید عن الرقاد کما قال سبحانه : افاءمن اهل القرى اءن یاءتیهم بیاتا و هم نائمون فاستیقظوا لها فزعین و قاموا الى صلواتهم معولین باکین تارة و اخرى مسبحین ، یبکون فى محاریبهم و یرنون ، یصطفون لیلة مظلمة بهماء یبکون ، فلو رایتهم یا احنف فى لیلتهم قد اشتدت اعوالهم و نحیبهم و زفیرهم اذا زفروا خلت النار قد اخذت منهم الى حلاقیمهم و اذا اءعولوا حسبت السلاسل قد صفدت فى اعناقهم فلو راءیتهم فى نهارهم اذا لراءیت قوما یمشون على الارض هونا و یقولون للناس حسنا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما، و اذا مروا باللغو مروا کراما، قد قیدوا اقدامهم من التهمات و ابکموا السنتهم ان یتکلموا فى اعراض الناس و سجموا اسماعهم ان یلجها خوض خائض و کحلوا اءبصارهم بغض البصر عن المعاصى ، و انتحوا دار السلام التى من دخلها کان آمنا من الریب و الاحزان .(25)

((یعنى اگر ایشان را در شبها ببینى ، در وقتیکه چشمها به خواب رفته و صداها ساکت شده و مرغها در آشیانه ها آرام گرفته اند، مى بینى که هول روز قیامت ایشان را از خفتن باز داشته ، همچنانکه حق تعالى فرموده : ((آیا اهل قریه ها ایمن اند از اینکه در شب عذاب ما بر ایشان برسد در حالى که در بستر خود آرمیده اند در حالى که بانگ کنند و گریه کنند و گاهى به تسبیح مشغول باشند در محرابشان مى گریند و فریاد مى کنند؛ قدمهاى خود را براى عبادت با حال گریه در شب تاریک سایه گسترانیده اند. اگر ایشان را ببینى که در شبها روى پاها ایستاده اند، کمرهایشان خم شده اجزاء قرآن را در نمازشان ، مى خوانند فریاد و گریه و بانگشان شدید شده وقتى که بانگ مى کنند خیال مى کنى تا حلقومشان آتش فرا گرفته است و وقتى که صداى ایشان به گریه بلند شود گمان مى کنى که گردنهایشان را در بند و زنجیر کرده اند پس هر گاه ایشان را در روز ببینى مى بینى که بر زمین به آهستگى و بردبارى راه مى روند و با مردم به خوبى سخن مى گویند و وقتى که نادانان با ایشان سخن مى گویند پاسخ آنها سلام است و هر گاه بر لغوى بگذرند خود را از تهمت دور نگهدارند زبانهایشان از صحبت درباره نوامیس مردم گنگ است و گوشهاى خود را از شنیدن باطل باز مى دارند و از گناهان چشم پوشى مى کنند و تصمیم دارند در دارالسلام وارد شوند تا از ریب و احزان ایمن باشند.

اءقول : و یناسب هنا نقل کلام من راهب عظیم الشاءن و هو ما نقل عن قثم الزاهد قال : رایت راهبا على باب بیت المقدس کالواله فقلت له اوصنى فقال : کن کرجل احتوشته السباع فهو خائف مذعور یخاف ان یسهو فتفترسه و یلهو فتنهشه ، فلیله لیل مخافه اذا اءمن فیه المفترون ، و نهاره نهار حزن اذا فرح فیه البطالون . ثم انه ولى و ترکنى . فقلت له : زدنى . فقال : ان الظمئان یقنع بیسیر الماء.

قثم زاهد گفت : راهبى را بر در بیت المقدس دیدم که مردم بر او گرد آمده اند. به او گفتم : مرا وصیتى کن ! گفت : همچون مردى باش که از درندگان به وحشت افتاده و خائف و ترسان است . مى ترسد که اگر غفلت کند، بدرندش یا اگر آرام بگیرد، پاره پاره اش کنند. شب او، شب ترسناکى است ، هر چند که فریب خوردگان ، در آن آرام گرفته اند و روزش ، روز غم انگیزى است ، هر چند که بیکارگان در آن خوشحالند. سپس بازگشت و مرا ترک کرد. به او گفتم : بیش از این بگوى ! گفت : تشنه به جرعه اى آب قناعت کند.

4- نقل است که روزى صاحب بن عباد شربتى طلبید؛ یکى از غلامانش ‍ قدح شربتى حاضر کرد و بدو داد. صاحب چون خواست بیاشامد یکى از خواص او گفت : این را مخور زیرا که زهر در آن ریخته اند و غلامى که قدح را به دست صاحب داده بود ایستاد بود. صاحب گفت : دلیل بر صحت قول تو چیست ؟ گفت : تجربه کن ؛ این را بده به همان کس که به تو داده تا معلوم شود. صاحب گفت که من این را اجازه نمى دهم و حلال نمى دانم . گفت : پس تجربه کن به آنکه به مرغى بدهى که بیاشامد. گفت : حیوانى را عقوبت کردن جایز نیست . پس قدح را رد کرد و امر کرد بر زمین ریزند و به آن غلام فرمود که از نزد من دور شو و از خانه ام بیرون برو ولى دستور داد که ماهیانه او را بدهند و قطع نکنند، و فرمود: یقین را به شک دفع نباید کرد و عقوبت کردن به قطع روزى کسى ، از ناکسى است .

مؤ لف گوید که صاحب بن عباد از وزراى آل بویه و ملجاء عوام و خواص و مرجع ملت و دولت و از خانواده شرف و عزت بوده ، و همان کسى است که در ادبیت و فضل و کمال و علم عربیت اعجوبه دهر و یگانه عصر خویش ‍ بوده .
نقل شده که در وقتى که مى نشست براى املاء؛ خلق بسیارى به واسطه استفاده از جنابش جمع مى گشتند به طورى که شش نفر کلام او را به مردم مى رساندند، و کتب لغتى که در نزد او بود در حال حمل و نقل محتاج به شصت شتر بود، و علویین و سادات و علما و فضلاء نزد او محلى منیع و مرتبتى رفیع داشتند و از علماء ترویج مى کرد و ایشان را به تصنیف و تاءلیف تشویق مى نمود، و به دستور او جناب حسن بن محمد قمى ((تاریخ قم )) را تاءلیف کرد، و شیخ اجل رئیس المحدثین جناب صدوق (رحمه الله علیه ) به خاطر او کتاب عیون اخبار الرضا (ع) را تصنیف فرمود و ثعالبى به جهت او یتیمة الدهر را جمع کرده است . و کثرت احسان او بر فقها و علماء و سادات و شعرا معروف است ؛ در هر سال پنج هزار اشرفى به بغداد براى فقهاى آنجا مى فرستاد، و در ماه رمضان بعد از عصر هر کسى بر او داخل مى شد نمى گذاشت برود مرگ بعد از آنکه نزد او افطار کند لاجرم در هر شب از شبهاى ماه رمضان منزلش از هزار نفر افطار کننده خالى نبود و عطا و صدقاتش در ماه رمضان به مقدار انفاق او در تمام سال به مردم بود و اشعار بسیار در مناقب امیرالمؤ منین سروده است وفاتش در 24 صفر سنه 385 به سفر در رى واقع شد، جنازه اش را به اصفهان حمل کردند و قبرش ‍ در اصفهان معروف و مزار است .

 

 


¤ نویسنده: یازهرا مدد



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

»» منوها
[ RSS ]
[ Atom ]
[خانه]
[درباره من]
[ارتباط با من]
[پارسی بلاگ]
بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 5
مجموع بازدیدها: 55095
 

»» درباره خودم
 

»» لوگوی خودم
 

»» اشتراک در وبلاک
 
 

»» دوستان من
 

»» وضعیت من در یاهو